آنان که علی خدای خود پندارند
کفرش به کنار عجب خدایی دارند
*******
نازد به خودش خدا كه حيدر دارد
درياي فضاﺋلي مطهر دارد
همتاي علي نخواهد آمد والله
صد بار اگر كعبه ترك بردارد
***********
کیست مولا نور حق را منجلی
حجـت بر حـق حـق یـعـنی عــلی
درولایــت حـب او تـکویـنـی اسـت
دیــن مـنهای عـلی بـی دیـنی است
بی علی در جسم هستی روح نیست
کـشـتی شـرع نبــی را نــوح نـیـسـت
بی عـلی قـران کـتاب بــی بـهاسـت
چـون عـلی ایـات حـق را محتـواسـت
بــــی عــلی اسـلام تـمـسـالی بـود
درمــثـل چـون طـبـل تــو خـالـی بـود
بـی عـلی اصـل عـبادت باطـل است
بـی علی هر کس بمیرد جاهل است
بـی عـلی تـقوا گلی بـی رنگ بوست
بـندگـی هـمچـون نـماز بـی وضـوست
.
مهر تابان ولايت شد نمايان در غدير
باز بخشيد اين بشارت، خلق را جان در غدير
خوان و احسان و كرم گسترد يزدان تا كند
عالمى را بر سر اين سفره مهمان در غدير
از طواف كعبه امروز آن كه بر گردد، يقين
حج او مقرون بود با عهد و پيمان در غدير
وه! چه غوغايى است د رآن سرزمين از جوش خلق !
موج انسان بين، بيابان در بيابان در غدير !
از جهاز اشتران شد منبرى آراسته
باشكوهى برتر از تخت سليمان در غدير
بر سر دست نبى تهليل گويان، مرتضى
اشك شوق از ديده مىبارد چو باران در غدير
اقتران مهر و مه دارد تماشا، نى عجب
گر شود جبرئيل هم آيينه گردان در غدير
دل درون سينه طغيان كرد و هوش از سر پريد
تا طنين انداز شد آيات قرآن در غدير
سينه پاك پيمبر گشت سر شار از شعف
آيه «بلغ» چو نازل شد زيزدان در غدير
تا ز «اكملت لكم» پر شد فضا، جبريل گفت:
با خود آوردم پيام از حى سبحان در غدير
مصطفى تا مرتضى را همچو جان دربر گرفت
يوسفش را كرد پيدا، پير كنعان در غدير
تا على شد جانشين خاتم پيغمبران
آشكارا شد همه اسرار پنهان در غدير
«هر كه من مولاى اويم اين على مولاى اوست»
اين ندا پيچيد در گوش بزرگان در غدير
خاطر اهل ولا زين گفته شد اميدوار
نا اميد از رحمت حق گشت شيطان در غدير
تا جهان را از عدالت پر كند همچون نبى
مرتضى بگرفت از او، منشور و پيمان در غدير
از نبوت د رجهان، اسلام اگر شد منتشر
شد ولايت دين يزدان را نگهبان در غدير
در حقيقت شد مسلمان هر كه با اخلاص داد
دست بيعت با على، مانند سلمان در غدير
گر به صدق و راستى آيد سوى اين آبگير
هر خطا كارى شود پاكيزه دامان در غدير
شد جهان روشن ز انوار اميرالمؤمنين
چلچراغ عشق و ايمان شد فروزان در غدير
«سرويا»! شكر خدا در موسم «حج وداع»
.
دشت غوغا بود، غوغا بود، غوغا در غدير
موج مىزد سيل مردم، مثل دريا در غدير
تشنگيها بود و توفان بود و شن بود و غبار
محشرى از هر چه با خود داشت صحرا، در غدير
كاروان آرام و بى تشويش لنگر مىگرفت
تا بگيرد كاروان سالارشان جا در غدير
گردها خوابيد كم كم، كاروان خاموش شد
تا پيمبر خود چه خواهد گفت آيا در غدير!
تا افق انبوه مردان صحارى بود و دشت
و سكوتى، تا كند آن مرد لب وا در غدير
مرد اما با نگاهى گرم در چشمان شوق
جستجو مىكرد محبوبش على را در غدير
پس به مردان عرب فرمود: «بعد از من على است
هر كه من مولاى اويم اوست مولا در غدير»
گردها خوابيده بود و كاروان خاموش بود
خوانده مىشد انتهاى قصه ما در غدير
در شكوه كاروان آن روز با آهنگ زنگ
بى گمان بارى رقم مىخورد فردا در غدير
اى فراموشان باطل! سر به پايين افكنيد!
چون پيمبر دست حق را برد بالا در غدير
حيف! اما كاروان منزل به منزل مىگذشت
.
پيام نور به لبهاى پيك وحى خداست
بخوان سرود ولايت! كه عيد اهل ولاست
بيا شراب طهور از خم غدير بزن
خدا گواست كه ساقى اين شراب خداست!
غدير بر همه حق باوران، تجلى حق
غدير بر همه گم گشتگان، چراغ هداست
غدير حاصل تبليغ انبيا همه عمر
غدير ميوه توحيد اوليا همه جاست
غدير آينه «لا اله الا هو»
غدير آيت «سبحان ربى الاعلى» ست
غدير هديه نور از خدا به پپغمبر
غدير نقش ولاى على به سينه ماست
غدير با همگان همسخن، ولى خاموش
غدير با همه كس آشنا، ولى تنهاست
غدير صفحه تاريخ «والا من والاه»
غدير آيه توبيخ «عاد من عادا» ست
هنوز از دل تفتيده غدير بلند
صداى مدح على با نواى روح فزاست
هنوز لاله «اكملت دينكم» رويد
هنوز طوطى «اتممت نعمتى» گوياست
هنوز خواجه لولاك را نداست بلند:
كه هر كه را كه پيمبر منم، على مولاست
على بود پدر امت و برادر من
على سفير خدا و على امير شماست
على ست حج و على كعبه و على زمزم
على صفا و على مروه و على مسعاست
على صراط و على محشر و على ميزان
على بهشت و على كوثر و على طوباست
على حقيقت توحيد بر زبان كليم
على تجلى طور و على يد بيضاست
على است حق و، حقيقت به دور او گردد
على است عدل و، عدالت به خط او پوياست
على محمد و فرقان و نور و كوثر، قدر
على مزمل و ياسين و يوسف و طاهاست
على به قول محمد: در مدينه علم
ز در درآى كه راه خطا هميشه خطاست
حديث منزله را از نبى بگير و به خلق
بگو مخالف هارون مخالف موسى است
كسى كه جاى نبى خفت، جانشين نبى است
نه آن كه راحتى جان خويش را مىخواست
.
.
كاروان بود و بيابان عطشناك غدير
و نبى ملتهب از باده ادراك غدير
كاروان بود و بيابان كه سراپا مىسوخت
و محمد، كه افق را به نگاهش مىدوخت
آنچه ما نيز شنيديم كه شد، مىدانست
تشنه حادثهاى بود، و خود مىدانست !
وحى آميخته با جام افق خواهد شد
وحى روشنگر ابهام افق خواهد شد
انتظارش به سر آمد كسى از راه رسيد
آن كه بود از دل توفانىاش آگاه رسيد
گفت برخيز كه از يار سفير آمده است !
به چراغانى صحراى غدير آمده است
موج يك حادثه در جان غدير است امروز
و على چهره تابان غدير است امروز
آن كه سر مىدهد از دل همه شب ناله عشق
مژدهات باد! كه شد بعد تو دنباله عشق
آخرين جمله پيغام رسالت باقى است
گام نه، صعبترين گام رسالت باقى است
دست در دست على از همگان بيعت گير
خيز و از مردم هر سوى زمان بيعت گير!
و بگو هست على بعد تو مولاى همه
گر كه تنهاش گذارند، بگو واى همه!
همه بودند، و ديدند، و بيعت كردند
هر چه حق گفت شنيدند و بيعت كردند
بيعت شيشهاى و آهن پيمان شكنى
داد از بيعت آبستن پيمان شكنى
پس از آن بيعت پر شور، على تنها ماند
و وصاياى نبى، در دل صحرا جا ماند
اى برادر! تو كه اين سوى زمانى، هش دار!
تو بر اين عهد، مبادا كه نمانى! هش دار
دلت اى دوست اگر شيعه آيين على ست
يا كه چشمان تو سجاده خونين على ست
هم از آن روست كه عهدى ست تو را با مولا
پس به يادآر و به پا خيز و بگو يا مولا!
ما هنوز از دل خود صوت نبى مىشنويم
خلوتى گر بنماييم شبى، مىشنويم
بيعتى را كه نموديم به خاطر داريم
پيش از آن، آنچه كه بوديم به خاطر داريم
چهارده قرن پس از حادثه پيمان بستن
به كه پيش از همگان بستن و هم بشكستن
موج آن حادثه در جان غدير است هنوز
و على چهره تابان غدير است هنوز
راه سخت است و بلا خيز، ولى كوتاه است
و هدف گام نخست است، كه بسم الله است
سفرى بايد از آن باديه تا منزل دوست
اي كاش شود ميثم و سلمان تو باشم
تا روز جزا دست به دامان تو باشم
در هردوجهان ريزه خور خوان تو باشم
كافر شوم از خويش و مسلمان تو باشم
***************************************
آیینه از نگاه تو مبهوت می شود
حیـرت، شـهید تیـغ دو ابروت می شود
محراب چشم تو همه را سر به راه کرد
شد سر به راه، هر که به چشمت نگاه کرد
در سایـه ات هر آنکه نشست آفتاب شد
حاتم گدای تو شد عالیجناب شد
دنیا به زیر سایه ی دستـت پنـاه برد
هر کس که ماند زیر همین بارگاه، بُرد
دست کسی به پای مقامت نمی رسد
سیمرغ هم به قاف قیامت نمی رسد
هرجا حدیـث حسن تو تکرار می شود
دل بیشتر اسیر تو دلدار می شود
روزی هزار مرتبه شکر خدا کند
هر کس به درد عشق گرفتار می شود
حجی به سر نیـامده حجی شروع شد
پیش از غروب، تازه زمان طلوع شد
گرد علی به امر نبی جمع می شدند
پروانـه وار مُحرم این شمع می شدند
دست نبی و دست علی تا که پا گرفت
یک خطبه روی دست همه خطبه ها گرفت
فریاد زد که می رسد آیا صدای من
یا گوش می دهید به امر خدای من
پوشیده نیست معنی اکملت دینکم
حُبّ علیست معنی اکملت دینکم
مردم به آن خدا که مرا آفریده است
دنیا به خود شبیه علی را ندیده است
ایـن مرد بوده یار من و بی کـسی من
هـمراه و همنشین و همیشه وصی من
آرامش من و دل آشفته ی من اســت
هر گفته ی علی به خدا گفته ی من است
هر دل که داشت مهر علی را فقیر نیست
غیر از علی کسی به دو عالم امیر نیست
من ضامنم کسی کـه به او اقتـدا کند
زهرا براش بین نمازش دعا کند
صابر خراسانی
******************************************
چه صدايي ست كه احساس مرا مي خواند
مثل آوازحرا سمت خدا مي خواند
چه شگفت است كه باران صدا مي بارد
واژه در واژه غزل هاي رها مي بارد
واژه هاطعم اهورايي كوثردارد
وحي مي بارد وحس خوش باوردارد
باوراين است كه تا قافله ها برگردند
واجب اينجاست همه نافله ها برگردند
شد مقدر كه رسالت به ولايت برسد
دين شكوفا به درختي كه نهايت برسد
دين شكوفا برسد آينه لبريز شود
عشق در ذوق غدير عاطفه انگيزشود
دستي ازسلسله ي نور به بالا برسد
اوج من كنت به سرشانه ي مولا برسد
هركه مولاي من اويم...و محمد مي گفت
نور از نور هرآيينه مجدد مي گفت
پيش از اين گفت نه يك بار ولي نشنيدند
هر چه با صوت رسا گفت علي، نشنيدند
ولي امروز غدير است و شنيدن جاريست
همه جا زمزمه ي روشن ديدن جاريست
و شنيديم نبي گفت علي تان مولاست
و پس از اين نفس سبز ولي تان مولاست
يازده مرتبه اين نور سفر خواهد كرد
نسل ها را نفسي تازه خبر خواهد كرد
كه غدير آمد تا جاري كوثر باشد
چهارده آينه گسترده ي باور باشد
باور اين است كه هر لحظه ولايت با ماست
از غديري كه نفس هاي هدايت با ماست
باز اي همنفسان حس شكوفا دارم
بويي از پيرهن يوسف زهرا دارم
ناگهان مي رسد آن ماه كه هستي با اوست
خم سربسته ي راز است كه مستي با اوست
مست مهدي شده ام ساز سكوتي بزنيد
در غديري كه شكوفاست قنوتي بزنيد
خلیل عمرانی
******************************************
هركس كه ز حب تو به لب ناد علي داشت
در جام دل خويش صفايي ازلي داشت
آسودگي از شرك خفي شرك جلي داشت
گمراه نگرديد هر آن كس كه ولي داشت
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.